پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پارسا پسر پاییزی من

پارسا در 15 و 16 ماهگی

1392/2/2 1:29
نویسنده : مامانی جیجو
1,571 بازدید
اشتراک گذاری

ماشین سواری باغ جنت

ماه 15 و 16 هم تمام شد و پارسایی من 16 ماهه شد اصلا باورم نمی شه ....

ببخشید که این دفعه یه کم دیر شد و پست ماه 15 و 16 یکی شد... آخه ماه 15 که تمام شد قبل از عید  بود و همش درگیر کارای عید و خونه تکونی بودم و فرصت نشد که اینجا مطلب بذارم ...

تو خونه تکونی عید خیلی کمکم کردی و همش یه تکه پارچه برمیداشتی و گردگیری می کردی همه جا رو ،و یه جارو دستی مخصوص هم داری که تا میبینیش فورا شروع می کنی به جارو کردن و اگه هم ازت بگیرمش گریه می کنی ...

ایام عید از بس که بیرون می رفتیم دیگه عادت کردی و همش دلت می خواد بری بیرون و هر کسی میاد خونمون دنبالش گریه می کنی و می گی دَدَر ..هههههههه

حرف زدنت هم هنوز به زبون خودت هست و با همون زبون خودت کلی برامون تعریف می کنی و موقع حرف زدن دستات رو هم تکون می دی و آنچنان با آب و تابی  تعریف می کنی ،بین حرف زدنات هم می خندی ،صدات رو بلند می کنی ،عصبانی می شی ... خیلی بامزست انگار آدم بزرگا ...

وقتی ازت می پرسیم کجا می خوای بری فوری با صدای بلند و خیلی محکم می گی دَدَر

غذا هم که تا می بینی می گی بَبَه ولی بَبَه رو یواش می گی که کسی نشنوه چونکه همچنان از غذا فراری هستی

کلمه حاجّی رو هم بابام یادت داده و خیلی بامزه با تشدید روی ج می گی " حاجّی " ،هادی رو هم بعضی وقتا میگی

"نه " گفتن رو هم بلد شدی و هر سوالی که ازت بپرسن می گی " نه "

مامان و بابا رو هم خیلی کم میگی و هر وقت بخوای صدامون کنی می گی " آیییی آییییییی" 

صدای گاو هم بلد شدی ،شیر هم می شی ،ماهی هم میشی و لبات رو باز و بسته می کنی ...

 

تو تعطیلات عید که کلا برنامه خواب و خوراکت ریخته بود به هم ،شبا تا دیر وقت بیدار بیرون بودیم و تو هم بیدار بودی صبح ها هم تا ساعت 11 می خوابیدی و برنامه غذاییت بهم ریخته بود ،هر چند که خیلی خیلی بد غذا شده بودی و چند روز  اصلا هیچی نمی خوردی ؛ به خاطر همین هم که اصلا خوب غذا نمی خوردی تصمیم گرفته بودم که از شیر بگیرمت ولی اطرافیانم همه می گفتن زوده حالا ،چند روز هم شیرت رو خیلی کم کرده بودم و وقتی شیر می خواستی  سرگرمت می کردم تا یادت بره و در طول روز 2 بار بیشتر شیر نمی خوردی تا اینکه خیلی وضعیت غذا خوردنت بد شده بود و آخرای عید ویروسی شده بودی و هیچی نمی خوردی و منم مجبور شدم دوباره شیرت بدم تا لااقل گرسنه نمونی ...

جریان مریضیت هم این طور بود که شب قبل از 13 بدر ویروسی شده بودی و تا صبح استفراغ می کردی ،ما هم خیلی ترسیده بودیم ،هیچی هم نمی خوردی حتی شیر هم نمی خوردی و فقط آب می خوردی ،از  بس استفراغ کردی دیگه فقط آب بالا می آوردی ،تا صبح صبر کردیم و و صبح13 بدر رفتیم بیمارستان و دکتر یه آمپول  ضد تهوع بهت زد و دیگه استفراغ نکردی ولی بعدش اسهال شدی و تا 2 روزی درگیرش بودیم ...خلاصه که کلا 13 بدر امسال خوب نبود و با گریه و نق زدنای پارسا خان گذشت ...

بعد از این مرضیت در عرض 1 هفته 3 تا دندون در آوردی و الان 12 دندونه شدی ،2 تا دندون کناری دندونای نیش بالات و اولین دندون آسیابی پایینت ... از وقتی هم دندونات در اومدن وضعیت غذا خوردنت هم متحول شده و بهتر غذا می خوری ،البته شربت زینک پلاس و باریج هم بهت می دم که اشتهات نسبت به قبل  بد نیست  و بهتر شده ،البته زیادتر از حدخودت نمی خوری ولی نسبت به قبل  که اصلا هیچی نمیخوردی حالا به  نسبت راحت یه کم غذا  میخوری البته به لطف سی دی حسنی و تپلی و...

بوس کردن رو هم که خیلی دوست داشتم یاد بگیری بالاخره یاد گرفتی ،قبلا تا می گفتیم بوس کن لپت رو  میآوردی جلو تا بوست کنن ولی الان دیگه یاد گرفتی با صدا بوس کنی  ،اولین بار هم قرآن رو آوردم جلوت و بهت گفتم بوس کن که بوس کردی ،خودمون هم کمتر بوس می کنی ،اگه خیلی التماس کنیم یه بوس می کنی ولی بیشتر اشیا رو بوس می کنی ....

نو خونه هم خیلی کمک می دی واگه یه چیزی بخوایم می ری برامون میاری ...

وزنت هم در 15 ماهگی 10600 شده بود و قدت هم 80 ،این ماه به نسبت ماه قبلی خیلی اضاف نکردی چون خوب غذا نمی خوردی

و ماه 16 که شدیدا بد غذا شده بودی و به خاطر  عید که برنامه غذاییت کلا بهم ریخته بود ،بعدش هم که مریض شدی                                                    و دندون در آوردی ،وزنی که  اضاف نکردی هیچچچچچچ وزنت هم کم  شد و شدی 10200 قدت هم  81 ،دقیقا هر ماهی که دندون در میاری نمودار وزنت  سقوط می کنه ،امیدوارم که این ماه جبران بشه

 

این سری کلی عکسای جدید  دارم ،بقیش رو هم در ادامه مطلب ببینید ....

 15 ماهگی. باغ جنت

 

15 ماهگی . باغ جنت

 

16 ماهگی . یه روز بارونی

 

16 ماهگی

ماشین سواری باغ جنت

ماه 15 و 16 هم تمام شد و پارسایی من 16 ماهه شد اصلا باورم نمی شه ....

ببخشید که این دفعه یه کم دیر شد و پست ماه 15 و 16 یکی شد... آخه ماه 15 که تمام شد قبل از عید بود و همش درگیر کارای عید و خونه تکونی بودم و فرصت نشد که اینجا مطلب بذارم ...

تو خونه تکونی عید خیلی کمکم کردی و همش یه تکه پارچه برمیداشتی و گردگیری می کردی همه جا رو ،و یه جارو دستی مخصوص هم داری که تا میبینیش فورا شروع می کنی به جارو کردن و اگه هم ازت بگیرمش گریه می کنی ...

ایام عید از بس که بیرون می رفتیم دیگه عادت کردی و همش دلت می خواد بری بیرون و هر کسی میاد خونمون دنبالش گریه می کنی و می گی دَدَر ..هههههههه

حرف زدنت هم هنوز به زبون خودت هست و با همون زبون خودت کلی برامون تعریف می کنی و موقع حرف زدن دستات رو هم تکون می دی و آنچنان با آب و تابی تعریف می کنی ،بین حرف زدنات هم می خندی ،صدات رو بلند می کنی ،عصبانی می شی ... خیلی بامزست انگار آدم بزرگا ...

وقتی ازت می پرسیم کجا می خوای بری فوری با صدای بلند و خیلی محکم می گی دَدَر

غذا هم که تا می بینی می گی بَبَه ولی بَبَه رو یواش می گی که کسی نشنوه چونکه همچنان از غذا فراری هستی

کلمه حاجّی رو هم بابام یادت داده و خیلی بامزه با تشدید روی ج می گی " حاجّی " ،هادی رو هم بعضی وقتا میگی

"نه " گفتن رو هم بلد شدی و هر سوالی که ازت بپرسن می گی " نه "

مامان و بابا رو هم خیلی کم میگی و هر وقت بخوای صدامون کنی می گی " آیییی آییییییی"

صدای گاو هم بلد شدی ،شیر هم می شی ،ماهی هم میشی و لبات رو باز و بسته می کنی ...

 

تو تعطیلات عید که کلا برنامه خواب و خوراکت ریخته بود به هم ،شبا تا دیر وقت بیدار بیرون بودیم و تو هم بیدار بودی صبح ها هم تا ساعت 11 می خوابیدی و برنامه غذاییت بهم ریخته بود ،هر چند که خیلی خیلی بد غذا شده بودی و چند روز اصلا هیچی نمی خوردی ؛ به خاطر همین هم که اصلا خوب غذا نمی خوردی تصمیم گرفته بودم که از شیر بگیرمت ولی اطرافیانم همه می گفتن زوده حالا ،چند روز هم شیرت رو خیلی کم کرده بودم و وقتی شیر می خواستی سرگرمت می کردم تا یادت بره و در طول روز 2 بار بیشتر شیر نمی خوردی تا اینکه خیلی وضعیت غذا خوردنت بد شده بود و آخرای عید ویروسی شده بودی و هیچی نمی خوردی و منم مجبور شدم دوباره شیرت بدم تا لااقل گرسنه نمونی ...

جریان مریضیت هم این طور بود که شب قبل از 13 بدر ویروسی شده بودی و تا صبح استفراغ می کردی ،ما هم خیلی ترسیده بودیم ،هیچی هم نمی خوردی حتی شیر هم نمی خوردی و فقط آب می خوردی ،از بس استفراغ کردی دیگه فقط آب بالا می آوردی ،تا صبح صبر کردیم و و صبح13 بدر رفتیم بیمارستان و دکتر یه آمپول ضد تهوع بهت زد و دیگه استفراغ نکردی ولی بعدش اسهال شدی و تا 2 روزی درگیرش بودیم ...خلاصه که کلا 13 بدر امسال خوب نبود و با گریه و نق زدنای پارسا خان گذشت ...

بعد از این مرضیت در عرض 1 هفته 3 تا دندون در آوردی و الان 12 دندونه شدی ،2 تا دندون کناری دندونای نیش بالات و اولین دندون آسیابی پایینت ... از وقتی هم دندونات در اومدن وضعیت غذا خوردنت هم متحول شده و بهتر غذا می خوری ،البته شربت زینک پلاس و باریج هم بهت می دم که اشتهات نسبت به قبل بد نیست و بهتر شده ،البته زیادتر از حدخودت نمی خوری ولی نسبت به قبل که اصلا هیچی نمیخوردی حالا به نسبت راحت یه کم غذا میخوری البته به لطف سی دی حسنی و تپلی و...

بوس کردن رو هم که خیلی دوست داشتم یاد بگیری بالاخره یاد گرفتی ،قبلا تا می گفتیم بوس کن لپت رو میآوردی جلو تا بوست کنن ولی الان دیگه یاد گرفتی با صدا بوس کنی ،اولین بار هم قرآن رو آوردم جلوت و بهت گفتم بوس کن که بوس کردی ،خودمون هم کمتر بوس می کنی ،اگه خیلی التماس کنیم یه بوس می کنی ولی بیشتر اشیا رو بوس می کنی ....

نو خونه هم خیلی کمک می دی واگه یه چیزی بخوایم می ری برامون میاری ...

وزنت هم در 15 ماهگی 10600 شده بود و قدت هم 80 ،این ماه به نسبت ماه قبلی خیلی اضاف نکردی چون خوب غذا نمی خوردی

و ماه 16 که شدیدا بد غذا شده بودی و به خاطر عید که برنامه غذاییت کلا بهم ریخته بود ،بعدش هم که مریض شدی و دندون در آوردی ،وزنی که اضاف نکردی هیچچچچچچ وزنت هم کم شد و شدی 10200 قدت هم 81 ،دقیقا هر ماهی که دندون در میاری نمودار وزنت سقوط می کنه ،امیدوارم که این ماه جبران بشه

 

این سری کلی عکسای جدید دارم ،بقیش رو هم در ادامه مطلب ببینید ....

15 ماهگی. باغ جنت

 

15 ماهگی . باغ جنت

 

15 ماهگی .باغ جنت

 

15 ماهگی . باغ جنت

 

پارسا در حال نخ دندون کشیدن

پارسا در حال نخ دندون کشیدن

 

تولد نیایش

٣ اسفند تولد دختر داییت نیایش

 

تولد نیایش

تولد نیایش

 

پارسا در حال خونه تکونی عید

پارسا در حال خونه تکونی عید

 

 

 

 

 

 

16 ماهگی

 

پارسا و نیایش تو عروسی

 

 

 

13 بدر

اینم روز 13 بدر که همش در حال گریه بودی حتی تو عکس

 

اینم یه خواب قشنگ

 

16 ماهگی . یه روز بارونی

 یه روز بارونی ،از پشت پنجره  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رویا
2 اردیبهشت 92 9:55
عکسش خیلی هنری شده ها مامانش... خدا حفظش کنه این پارسای گل رو
عسل مامان کسری
8 اردیبهشت 92 8:42
پارسا جون عاشقتم عزیزم . خیلی نازی . خدا نگهدارت باشه برای پدر و مادرت گل پسرم

مرسی مامانی کسری که سر زدی

مامان کسری
10 اردیبهشت 92 10:05
نداجون خیلی ممنون که از وبلاگ کسری دیدن کردی و نظر دادی خوشحال میشم بازم ببینی و نظر بدی در ضمن بازم بگم من کسری رو از بچگی یه جور دیگه دوست داشتم خیلی نازه ماشاءاله . بوسسسسس


------------------------------------------------------


باشه چشم حتما سر می زنم


مرسی عزیزم لطف داری