پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

پارسا پسر پاییزی من

پارسا کچل می شود

بالاخره اصرارهای بابات کار خودش رو کرد و موهای خوشگلت رو کوتاه کرد ،البته موهات خیلی بلند شده بود و هوا هم گرم بود و همش عرق می کردی ،ولی حیف موهات بود خیلی خوشگل بود خدا کنه زودی بلند بشه اولش که جلو موهات رو کوتاه کردیم آروم بودی و هیچی نمی گفتی ولی به پشت موهات که رسید شروع کردی به گریه و نشد که درست کوتاه کرد قبل از کوتاهی    بعد از کوتاهی   موهات رو کوتاه کردیم خیلی عوض شدی ،شدی یه پارسای دیگه   ...
6 خرداد 1391

شروع غذای کمکی

غذای کمکی رو از اول 6 ماهگی شروع کردم و تا حالا شیره بادام ،لعاب برنج ، فرنی ، حریره بادام  و پوره سیب زمینی رو بهت دادم که فرنی رو خیلی دوست نداشتی . وقتی بهت غذا می دم  اول که  دهنت رو محکم می بندی تا قاشق رو می بینی و لبات رو محکم به هم فشار می دی ،بعد من یه کم از غذا رو رو لبت می زنم و می چشی اگه دوستش داشته باشی دهنت رو باز می کنی همش هم می خوای قاشق رو از دست من بگیری و خودت بزاری تو دهنت که یه دفعه محکم می زنی تو دهنت و گریه می کنی  ،کلا دوست داری با قاشقه بازی کنی تا غذا بخوری خلاصه که مصیبتی هست غذا دادنت باید کلی به به و چه چه بکنم تا بخوری ...        &n...
4 خرداد 1391

حجت الاسلام پارسااااااا

پارسای مامان عکست با لباس روحانیت در مسابقه " نی نی و مشاغل " گلهای نی نی سایت نفر اول شد خیلی عکس باحالی شده خودم که مُردم از خنده تا ازت عکس گرفتم با اون تیپت ....هههههههه ...
5 ارديبهشت 1391

پسر 4 ماهه ی من

به همین زودی 4 ماه از اومدنت به جمع ما گذشت و برا خودت مردی شدی دیگه عزیزم از تغییراتت تو این مدت بگم  که یاد گرفتی خنده صدا دار بکنی البته همیشه نه ولی بعضی وقتا که سر حال باشی آنچنان قهقهه هایی می زنی !!! بیشتر  هم برا مردها می خندی شیطون بلا ،البته به استثنای مامانی از این خنده های قشنگت هم کلی فیلم گرفتیم .    چند وقتی هست وقتی تو تشکت رو زمین می خوابی دور سر خودت می چرخی و مدام در حال دست و پا زدن و چرخیدن دور خودتی و با این حرکاتت رو زمین یه کمی از جایی که هستی جلو میای. هنوز کامل غلت نمی زنی ولی  پهلو به پهلو می شی ،فقط یه بار به حالت دمر در اومدی ....وقتی هم به حالت دمر می زارمت دیگه گردنت رو کامل ...
28 فروردين 1391

2 ماه گذشت

2 ماه با تمام  سختی ها و شیرینی هاش گذشت ... عزیزم 2 ماهه که از اومدنت کنار مامانی و بابایی می گذره و داری روز به روز شیرین تر و بامزه تر می شی خداروشکر که سختی های روزای اول تمام شد و دیگه با هم کنار اومدیم ،شب بیداری ها و گریه هات هم کمتر شده و خیلی پسر خوبی شدی .   از اوضاع و احوالات این روزا برات بگم که وقتی باهات حرف می زنم برام می خندی ،بعد خیره می شی به حرکت لبم و لبای کوچیکت رو مثل من می خوای حرکت بدی و حرف بزنی ،یه چیزایی هم می گی . وقتی از پیشت می خوام برم همین جور با  چشمات تا جایی که بتونی دنبالم میای ریزه میزه .   جدیدا یاد گرفتی که وسط گریه هات بغض کنی و خیلی سوزناک برام گریه می کنی تا دلم برات...
15 فروردين 1391

اولین 13 بدر

13 بدر امسال در کنار پارسا با شیر دادن و پوشک عوض کردن و آروغ گرفتن گذشت مامان جون اینا هم قرار بود برن مکه و ما ساعت 9 رفتیم بدرقه شون و ساعت 1 برگشتیم اینم عکس پارسایی در 13 بدر     ...
15 فروردين 1391