2 ماه گذشت
2 ماه با تمام سختی ها و شیرینی هاش گذشت ...
عزیزم 2 ماهه که از اومدنت کنار مامانی و بابایی می گذره و داری روز به روز شیرین تر و بامزه تر می شی
خداروشکر که سختی های روزای اول تمام شد و دیگه با هم کنار اومدیم ،شب بیداری ها و گریه هات هم کمتر شده و خیلی پسر خوبی شدی .
از اوضاع و احوالات این روزا برات بگم که وقتی باهات حرف می زنم برام می خندی ،بعد خیره می شی به حرکت لبم و لبای کوچیکت رو مثل من می خوای حرکت بدی و حرف بزنی ،یه چیزایی هم می گی .
وقتی از پیشت می خوام برم همین جور با چشمات تا جایی که بتونی دنبالم میای ریزه میزه .
جدیدا یاد گرفتی که وسط گریه هات بغض کنی و خیلی سوزناک برام گریه می کنی تا دلم برات بسوزه و بغلت کنم شیطون من.
چند وقت هم هست که دستت رو شناختی و می بری جلو چشمت و نگاهشون می کنی بعد یواش یواش می بری سمت دهنت و شروع می کنی به خوردن ،یه ملچ و ملوچی هم راه می ندازی که بیا و ببین !
آویز تختت رو هم خیلی دوست داری و با دقت نگاهش می کنی ،وقتی روشنش می کنم برات ،همش اون موشه نارنجیه رو دنبال می کنی فکر کنم از رنگ نارنجی خیلی خوشت میاد !
واکسن 2 ماهگیت هم زدیم که خیلی بد بود ،وقتی خانمه داشت می زد منم مثل تو گریم گرفته بود قربونت برم که وسط گریه هات هم یه دفعه خندیدی بعد دوباره گریه کردی ،گریه ت هم مثل همیشه نبود آخه همیشه وقتي مي خوای گريه كنی با صدای بلند و جيغ مي زنی ،فكر مي كردم حالا واكسنت رو كه بزنه چه سر وصدايي راه مي ندازه ولي نه ، خيلي يواش يواش و سوزناك با بغض گريه مي كردی ،دلم برات كباب شد ،تا 2 روز بعدش تب داشتی و ناله می کردی ولی خداروشکر تمام شد و خوب شدی
اینم چند تا عکس جدید از آقا پارسای خوردنی