پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

پارسا پسر پاییزی من

پارسای 1 ساله

    پسرم سلام بالاخره 1 سال از 20 آذر 90 گذشت و تو 1 ساله شدی.... 1 سال با همه سختی ها و شیرینی هایش گذشت و تو به ما تکیه کردی و بزرگ شدی روزها رو می شماردم تا روز تولدت بیاد ولی حالا که 1 سالگیت تمام  شد یه ترس عجیبی تو وجودم هست شاید می ترسم که زمان مثل این 1 سال زود بگذره و تو بزرگ و بزرگ تر بشی و من در حسرت روزهای رفته بمونم تو بزرگ بشی و روز به روز به من بی نیاز تر و من روز به روز به وجودت بیشتر احتیاج پیدا کنم   خوشحالم که بسلامتی سال اول زندگیت رو تمام کردی ولی می ترسم از اینکه وقتی رو پای خودت بایستی من رو رها کنی نگرانم از روزهای آینده که انشاالله همینطور به خوبی و با حضور خدای ب...
20 آذر 1391

پارسا در 11 ماهگی

  1 ماه دیگه هم گذشت و پارسای عزیز من 11 ماهه شد .... موقعی که تازه به دنیا اومده بودی فکر می کردم خیلی طول می کشه تا بشه مثلا  4 ،5 ماهت ولی حالا که 11 ماهه شدی می بینم که واقعا چقدر زمان داره زود می گذره  و تو چقدر بزرگ شدی ،ولی حالا دوست دارم زمان دیر بگذره و این پسر شیرین و بامزه من حالا حالا ها بزرگ نشه ! .... و اما از تغییرات این 1 ماهت بگم که بالاخره در 10 ماه و 10 روزگی تونستی چهار دست و پا بری...نمی دونی اولین باری که تونستی چند قدمی بری چقدر ذوق کردم و فیلم از اولین چهار دست و پا رفتنت رو هم گرفتم .درسته یه کم دیر رفتی ولی پیشرفتت خیلی سریع بود و درعرض چند روز حرفه ای شده بودی و تند تند می رفتی و خودت رو می...
24 آبان 1391

پارسا در 10 ماهگی

   ١ماه دیگه هم گذشت و پسر کوچولوی من 10ماهه شد ... و اما کارای جدیدی که این ماه یاد گرفتی ، چهار دست و پا که هنوز نمی ری ولی حالتش رو می گیری بعد دوباره برمی گردی و می شینی فکر کنم همین روزاست که دیگه یاد بگیری  و... 9 ماه و 1 هفته ات بود که 2 تا دندون نیشت هم که خیلی بخاطرشون اذیت شدی و همش تو خواب گریه می کردی و بی اشتها شده بودی  دراومد  ،و 2 تا دندون کناری پایینیت هم در اومدن و حالا 8 دندونه شدی ،4 تا پایین ،4 تا بالا ؛ دندونای بالاییت که می خواد در بیاد خیلی اذیت می شی ولی پایینی ها خیلی راحت در میاد... یه کار بامزه دیگه که این ماه یاد گرفتی این که من یه روز داشتم سرفه می کردم و تو هم مثل من سرفه کر...
25 مهر 1391

سفر به مشهد

9 ماه نیمت بود که دومین مسافرتت رو به مشهد رفتیم  ،که برای میلاد امام رضا اونجا بودیم ،از 4 تا 7 مهر ماه . خدا رو شکر پسر خوبی بودی و اذیت نکردی ،فقط غذا پختن برات یه کم سخت بود ،تو حرم هم هر خادمی می دیدت شکلات بهت می داد... اونجا با دو تا از دوستای نی نی سایتی مشهدی  قرار گذاشتیم و همدیگرو دیدم ،برخورد شما خیلی جالب بود ... تو و فاطمه چهار دست و پا نمی رفتین و نرگس براتون کلاس گذاشته بود ،اینم عکسش   بقیه عکسا رو هم در ادامه مطلب ببنید 9 ماه نیمت بود که دومین مسافرتت رو به مشهد رفتیم ،که برای میلاد امام رضا اونجا بودیم ،از 4 تا 7 مهر ماه . خدا رو شکر پسر خوبی بودی و اذیت نکردی ،فقط غذا پختن برات یه کم سخت ...
12 مهر 1391

پارسا در 8 و 9 ماهگی

  ماه 8 و 9 زندگیت هم بسلامتی تمام شد و تو 9 ماهه شدی ماه قبل وقت نکردم تغییرات ماه 8 رو بگم و اینجا هر 2 ماه رو با هم می نویسم دقیقا در 8 ماه و 15 روزگی دیگه خودت به تنهایی تونستی  بشینی و دیگه یهو نمی افتادی . چهار دست و پا هم که هنوز قصد رفتن نداری ولی عاشق اینی که تکیه بدی به مبل و یا میز یا دستت رو به میله های تختت محکم می گیری و می ایستی و خیلی دوست داری کسی دستت رو بگیره و راه بری ،خیلی هم تند تند قدم بر می داری . روروئک سواریت هم کاملا حرفه ای شده ،یه روز  روروئکت رو بردم خونه مامان جون و تو حیاط خاله هات کلی با هات تمرین کردن و دیگه از اون روز تا سوارت می کنم می دوی و همه جا دنبال من میای . 2 تا دندون ...
22 شهريور 1391

اولین باری که در حمام خندیدی!!!

کلا از حمام خیلی می ترسی و وقتی می ری حمام تا فضای حمام و آب رو می بینی از اولش  گریه می کنی تا موقعی که بیای بیرون و خشک بشی ،حتی هنوز تو حمام هم نرفته چراغ حمام که ببینی روشنه و صدای آب بیاد می ترسی و گریه می کنی ... منم تصمیم گرفتم که یه بار فقط ببرمت توی وان و آب بازی کنیم ببنیم عکس العملت چیه ! اول وان رو آب کردم بعد تو رو بردم داخل ،اولش که رفتیم تو خیلی ترسیده بودی و می خواستی گریه کنی ،همش اطرافت رو نگاه می کردی ،به دوش حمام ،شامپو ها ،در و دیوار و ... نگاه می کردی و می دیدی دوش بسته هست و آب نمیا د یه کم خیالت راحت شد ؛ وقتی گذاشتمت تو وان اول می ترسیدی  دستت رو توی آب بزنی و دستات رو بالا گرفته بودی که تو آب نره ،...
9 شهريور 1391

اولین سفر پارسا

دقیقا 8 ماه و 10 روزت بود که اولین مسافرت اونم ماشینی را رفتیم . که با مامان جون و بابا جون و عمه هات بودیم ؛ روز بعد از عید فطر حرکت کردیم که یه شب اصفهان بودیم و 3 روز هم رفتیم طرف چادگان و توی ویلا های سد زاینده رود بودیم که خیلی جای خوش آب و هوا و قشنگی بود ، یه روز هم رفتیم آبشار کوهرنگ رو دیدیم و برگشتن هم از طرف شهرکرد و یاسوج اومدیم . خدا رو شکر پسر خوبی بودی و خیلی اذیت نکردی غیر از مواقعی که خوابت میومد و تو ماشین بودیم کلافه می شدی و نق می زدی ،البته برات عقب ماشین جای خواب درست کرده بودم که خیلی راحت بود و انقدر توش غلت می زدی تا خوابت می برد . و اینکه باید برات غذا جدا درست می کردم که سخت بود و خیلی امکانات نداشتیم توی...
6 شهريور 1391

پسرک 4 دندونی من

پسر گلم 7 ماهت که تموم شد 10 روز اسهال داشتی و چند روز هم تب کردی ،دکتر هم بردیمت گفت احتمالا گرما زده شده ،آخه یه روز رفتیم باغ که هوا خیلی گرم بود و از فرداش تو این جوری شدی ولی چند روز بعدش لثه ی بالات متورم  شد و یه کم هم کبود شد ،و کم کم لبه ی لثه ت سفید شد ،که فهمیدیم داری 2 تا دندون دیگه در میاری ،برای این 2 تا خیلیییییی اذیت شدی برعکس 2 تای پایینی که اصلا نفهمیدیم کی در اومد !!! همش گریه می کردی و نق می زدی ،شبا تو خواب با جیغ بیدار می شدی و گریه می کردی و هر کاریت می کردیم آرووم نمی شدی ! ولی خدا رو شکر چند روزیه که بهتری ولی هنوز نوک دندونه بیرون نزده ولی سفید شده ! دندونای پایینت هم حالا دیگه قشنگ اومده بیرون و پیدا هست...
3 مرداد 1391