پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

پارسا پسر پاییزی من

اولین زمستون برفی

امسال پارسا اولین روزای زمستونی برفی رو تجربه کرد و خیلی هم ذوق زده شده بود از دیدن برف... وقتی هم برف می بارید همش می گفت" برف دون دون " یعنی برف داره دونه دونه میباره با هم آدم برفی هم درست کردیم و کلی هم بازی کردیم اینم عکساش در حال تماشای باریدن برف     در حال گفتن کلمه برف ،حرف "ف " رو خیلی خوشگل می گی   ...
19 دی 1392

پسر پاییزی من ...تولدت مبارک...

پسرک پاییزی ام ،365 روز دوم عمرت هم گذشت 1 سال متفاوت دیگر را در کنار هم گذراندیم... 1 سال پر از شور و هیجان و بازی و شیطنت و حرف های کودکانه ... 1 سالی که دیگر هیچ خبری از یک نوزاد با چشم های پف کرده وبوی تن بهشتی نبود ...هر چند هنوز هم میشود بوی بهشت رو از عطر تنت استشمام کرد ... خدایا شکرت که من رو لایق مادری این فرشته ی کوچولوت دونستی ... فرشته ای که روز به روز داره بزرگتر و شیرین تر می شه ... گاهی دل مادرانه ام تنگ می شود برای این روزهایی که به سرعت می گذرند، اما انگار مزه اش به همین بی تکرار بودنش است ... از خداوند آفریننده ی همه ی فرشته کوچولوها برات آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری رو دارم ..... پارسا پسر پاییزی...
20 آذر 1392

پارسا در 23 و 24 ماهگی

  پسر قشنگم ماه 23 و 24 هم گذشت و گل پسر من 2 ساله شدی … این روزها خیلی شیرین زبون شدی با وجودی که هنوز کامل حرف نمی زنی ولی با همون کلمات دست و پا شکسته ای که بلدی و به کمک ایما و اشاره همه منظورت رو کامل می رسونی ،ولی بعضی وقتا هم یه چیزی رو می گی که من نمی فهمم و مرتب تکرارش می کنی و من واقعا کلافه می شم … بعضی کلمات هم هست که برات خیلی کاربرد داره ؛چون فقط یه معنی نمی ده ،حالا فکر کن چه کار سختیه فهمیدن این که تو چی می گی !!!! مثلا ،کلمه ی  ساده "آبی " قصه آبی سر دراز دارد ! …هر چیز رنگی که می بینی می گی آبی که منظورت رنگ آبی هست ….وقتی آب می خوای هم می گی آبی ….وقتی چیزی خیس...
19 آذر 1392

ترک شیر

ترک شیر من سعی کردم تدریجی از شیر بگیرمت ،چون خیلی خوب غذا نمی خوردی و بخاطر اینکه ماه رمضان رو هم می خواستم روزه بگیرم سعی کردم شیر روزت رو ترک بدم ،اوایل روزی یکی دوبار می خوردی بعدشم دیگه کلا روز شیر نمی خوردی ،البته اگه خونه خودمون بودیم ! ولی بیرون که می رفتیم پیش میومد که می خوردی ...ظهر ها هم که می خواستی بخوابی می ذاشتمت تو تاب و خودت دیگه می دونستی چه کار باید بکنی ،سریع چشمات رو می بستی ،سرت رو تکیه می دادی و می خوابیدی ... شبها هم موقع خواب اوایل شیر می خوردی و می خوابیدی ، ولی دیگه قبل از خواب هم می زارمت  تو تختت  و تکونت می دم می خوابی بدون شیر ، بعضی وقتا می گفتی شیر می خوام ولی دیگه کم کم عادت کردی که بدون شیر بخو...
30 آبان 1392

پارسا در 21 و 22 ماهگی

2 ماه دیگه هم گذشت و پسرک من ،22 ماهه شدی ...... الان دیگه خیلی چیزا رو راحت می فهمی و هر کاری ما می کنیم تو هم سریع همون کار رو تقلید می کنی، مثلا غذا خوردنت با قاشق و چنگال اینقدر بامزست ،هر چند قاشق رو که طرف دهنت میبری هر چی توش هست میریزه و چیزی به دهنت نمی رسه ... اگه بخوام غذای روی گاز رو هم بزنم تو ببینی ،تو هم حتما باید هم بزنی ...یا میوه رو دوست داری خودت پوست بگیری و چاقو رو ازم می گیری و میکشی رو میوه ...دمپایی رو خودت می پوشی ولی کفش رو هنوز نمی تونی ...شلوارت رو هم خودت می تونی بیرون بیاری ...کلاه هم خودت سر می کنی ...مسواک هم  دیگه نمی زاری من برات بزنم و حتما اول باید بدم دست خودت تا بزنی بعد من برات بزنم ... &nb...
30 مهر 1392

پارسا در 20 ماهگی

پسرک 20 آذری من 20 ماهه شدنت مبارک...... امسال ماه رمضون تصمیم گرفتم بعد از 2 سال مرخصی روزه بگیرم ،یه کم بابت شیر خوردنت نگران بودم ولی خداروشکر خیلی خوب بود و روز اول ماه از صبح که از خواب بیدار شدی تا شب که می خواستی بخوابی اصلا شیر نخوردی و خیلی با اشتها غذا می خوردی من که از تعجب شاخ درآوردم .... خودت اصلا نمیومدی سراغ من که شیر بخوای در صورتی که روزای قبلش روزی 2 ،3 بار رو شیر می خوردی ،خیییییلی جالب بود !!! انگار می فهمیدی من روزه هستم البیته تا آخر ماه رمضون این جوری نیود و بعضی روزا در طول روز شیر می خوردی .... یه کم خیالم راحت شد که می تونم راحت از شیر بگیرمت ،البته نه الان آخر تابستون ... شیر خوردنت خیلی کم شده بود تا ای...
30 مرداد 1392

پارسا در 18 و 19 ماهگی

تو یه چشم به هم زدن 18 و 19 ماه گذشت و پارسایی من از مرز 1سال  و نیمگی رد شد ... یه مدت اینترنتمون قطع بود و نتونستم مطلب 18 ماهگی رو جدا بذارم و حالا این 2 ماه رو با هم گذاشتم ... این روزا خیلی بامزه و شیطون تر شدی ،خیلی چیزا رو دیگه کامل می فهمی ،بیشتر وسایل خونه رو میشناسی و اگه یه چیزی بخوایم میری برامون میاری ،مثلا وقتی دیگه نمی خوام تی وی نگاه کنم ،میگم خاموشش کن ،تو هم سریع می ری خاموشش می کنی ... وقتی دستشویی کرده باشی و بخوام ببرمت دستشویی ،می گم برو پاخشک کنت رو بیار ،می ری از تو اتاقت میاری و میری در دستشویی می ایستی تا من بیام ... این ماه سرماخورده بودی و آب بینی ت میومد ،خودت دستمال برمیداشتی و بینی ت رو تمیز می...
20 تير 1392

خداحافظی با شیر شب

٤ تا دندون جلویی لثه بالات یه مدت بود که روش لکه های شیاری قهوه ای شده بود و من می ترسیدم که پوسیدگی باشه برا همین تصمیم گرفتم که شیر شبت رو قطع کنم ،دکتر هم گفت تو خواب بعد از هر باری که شیر می خوره باید دندونهاش رو تمیز کنی که یه مدت هم امتحان کردم ؛شبا وقتی بیدار می شدی شیرت می دادم و می خوابیدی بعد که می خواستم دندونات رو با گاز استریل تمیز کنم  بیدار میشدی و دوباره شیر می خواستی و باز همه چی از اول باید تکرار می شد که خیلی سخت بود برا همین تصمیم گرفتم که کلا شیر شبت رو ترک بدم . وقتی از خواب بیدار می شدی آبت می دادم ، بغلت می کردم، راهت می بردم و تکونت می دادم تا خوابت ببره ،چند شب اول یه کم سخت بود ولی کم کم عادت کردی و...
20 تير 1392

پارسا در 17 ماهگی

17 ماه پشت سر هم و به سرعت باد گذشت و پارسایی من 17 ماهه شد !!! به نظرم  که دیگه خیلی چیزا رو می فهمی ،مثلا وقتی کار بدی می کنی و دعوات می کنم اولش سرت رو می ندازی پایین و هیچی نمی گی بعد می ری یه گوشه دور از چشم من چند لحظه می ایستی و بعد میای پیش من و یه چیزی می گی ،انگار که داری از خودت دفاع می کنی و دلیل کارت رو توضیح می دی ،خیلی بامزست ،دستات رو هم تکون می دی و توضیح می دی ،خیلی هم جدی حرف می زنی عااااااشق این حرکاتتم ،انقدر دلم می خواد که می دونستم چی می گی ... حرف زدنت هم هنوز همون جوری به زبون خودت هست ،یعنی بعضی کلمه ها رو هم بلدی ها ولی نمی دونم لجبازی می کنی یا چی ،وقتی ازت می خوایم گه بگی نمی گی ،مثلا "مامان" ،هر وقت...
26 ارديبهشت 1392