پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

پارسا پسر پاییزی من

پارسا در 20 ماهگی

پسرک 20 آذری من 20 ماهه شدنت مبارک...... امسال ماه رمضون تصمیم گرفتم بعد از 2 سال مرخصی روزه بگیرم ،یه کم بابت شیر خوردنت نگران بودم ولی خداروشکر خیلی خوب بود و روز اول ماه از صبح که از خواب بیدار شدی تا شب که می خواستی بخوابی اصلا شیر نخوردی و خیلی با اشتها غذا می خوردی من که از تعجب شاخ درآوردم .... خودت اصلا نمیومدی سراغ من که شیر بخوای در صورتی که روزای قبلش روزی 2 ،3 بار رو شیر می خوردی ،خیییییلی جالب بود !!! انگار می فهمیدی من روزه هستم البیته تا آخر ماه رمضون این جوری نیود و بعضی روزا در طول روز شیر می خوردی .... یه کم خیالم راحت شد که می تونم راحت از شیر بگیرمت ،البته نه الان آخر تابستون ... شیر خوردنت خیلی کم شده بود تا ای...
30 مرداد 1392

پارسا در 18 و 19 ماهگی

تو یه چشم به هم زدن 18 و 19 ماه گذشت و پارسایی من از مرز 1سال  و نیمگی رد شد ... یه مدت اینترنتمون قطع بود و نتونستم مطلب 18 ماهگی رو جدا بذارم و حالا این 2 ماه رو با هم گذاشتم ... این روزا خیلی بامزه و شیطون تر شدی ،خیلی چیزا رو دیگه کامل می فهمی ،بیشتر وسایل خونه رو میشناسی و اگه یه چیزی بخوایم میری برامون میاری ،مثلا وقتی دیگه نمی خوام تی وی نگاه کنم ،میگم خاموشش کن ،تو هم سریع می ری خاموشش می کنی ... وقتی دستشویی کرده باشی و بخوام ببرمت دستشویی ،می گم برو پاخشک کنت رو بیار ،می ری از تو اتاقت میاری و میری در دستشویی می ایستی تا من بیام ... این ماه سرماخورده بودی و آب بینی ت میومد ،خودت دستمال برمیداشتی و بینی ت رو تمیز می...
20 تير 1392

خداحافظی با شیر شب

٤ تا دندون جلویی لثه بالات یه مدت بود که روش لکه های شیاری قهوه ای شده بود و من می ترسیدم که پوسیدگی باشه برا همین تصمیم گرفتم که شیر شبت رو قطع کنم ،دکتر هم گفت تو خواب بعد از هر باری که شیر می خوره باید دندونهاش رو تمیز کنی که یه مدت هم امتحان کردم ؛شبا وقتی بیدار می شدی شیرت می دادم و می خوابیدی بعد که می خواستم دندونات رو با گاز استریل تمیز کنم  بیدار میشدی و دوباره شیر می خواستی و باز همه چی از اول باید تکرار می شد که خیلی سخت بود برا همین تصمیم گرفتم که کلا شیر شبت رو ترک بدم . وقتی از خواب بیدار می شدی آبت می دادم ، بغلت می کردم، راهت می بردم و تکونت می دادم تا خوابت ببره ،چند شب اول یه کم سخت بود ولی کم کم عادت کردی و...
20 تير 1392

پارسا در 17 ماهگی

17 ماه پشت سر هم و به سرعت باد گذشت و پارسایی من 17 ماهه شد !!! به نظرم  که دیگه خیلی چیزا رو می فهمی ،مثلا وقتی کار بدی می کنی و دعوات می کنم اولش سرت رو می ندازی پایین و هیچی نمی گی بعد می ری یه گوشه دور از چشم من چند لحظه می ایستی و بعد میای پیش من و یه چیزی می گی ،انگار که داری از خودت دفاع می کنی و دلیل کارت رو توضیح می دی ،خیلی بامزست ،دستات رو هم تکون می دی و توضیح می دی ،خیلی هم جدی حرف می زنی عااااااشق این حرکاتتم ،انقدر دلم می خواد که می دونستم چی می گی ... حرف زدنت هم هنوز همون جوری به زبون خودت هست ،یعنی بعضی کلمه ها رو هم بلدی ها ولی نمی دونم لجبازی می کنی یا چی ،وقتی ازت می خوایم گه بگی نمی گی ،مثلا "مامان" ،هر وقت...
26 ارديبهشت 1392

اولین لقمه ی نون

از اون جایی که غذا خوردنت با هزار تا ادا و اصول هست و به این راحتی ها غذا نمی خوری ،غذاهای جامد رو خیلی تمایل به خوردنشون نداری و نمی خوری و من همیشه نگران بودم که نکنه عادت کنی به همین غذاهای نرم و دیگه غذای جامد نخوری و خیلی ناراحت بودم .... ولی از وقتی دندونای آسیابیت در اومده خییییییییییییلی بهتر شدی و  غذا رو می جوی ،قبلا قاشق غذا که می رفت تو دهنت بلافاصله صدای قورت دادنت میومد و درسته همه چی رو قورت می دادی ولی الان یه کم می جوی ! اولین بار هم جوجه کباب خوردی که دیدم داری میجوی ،قبلا اگه مثلا همین جوجه کباب بو بهت می دادم عق می زدی و بالا میاوردی و نمی تونستی بخورییش ،ولی الان دیگه برنج خودمون رو می تونی بخوری خدا رو شکر ،جوی...
18 ارديبهشت 1392

سفر به کیش

کیش سومین سفری بود که سه نفری رفتیم البته مامان بزرگت ( مامان بابایی ) هم همراهمون بود .که 9 اردیبهشت رفتیم ،خوش گذشت ،تو هم پسر نسبتا خوبی بودی ،هر جا می رفتیم تا نیم ساعت اول تو کالسکه مینشستی ولی بعدش دیگه حوصلت سر می رفت و دلت می خواست بیای بیرون و راه بری و اذیت کنی که حسابی برای خودت تو مرکز خرید ها اذیت کردی ،خودت تنهایی می رفتی تو مغازه ها و با فروشنده ها حرف می زدی بعضی جاها هم که فروشنده حواسش نبود سر تلفن و ماشین حساب و... همه چی می رفتی ...         بقیه ی عکسها رو در ادامه مطلب ببینید...                 &...
16 ارديبهشت 1392

دومین نوروز...نوروز 1392

دیگه کم کم اولین ها دارن تمام میشن مثل اولین لبخند ،اولین قدم ،اولین سفر ،اولین نوروز ...و جای خودشون رو به دومین ها می دن مثل دومین نوروز ......... امسال هم دومین نوروزی بود که تو در بین ما بودی ،پارسال نوروز 3 ماه و 10 روزت بود ولی امسال برای خودت مردی شدی و  1 سال و 3 ماه و 10 روزت  بود ،امیدوارم 120 تا نوروز رو ببینی و همیشه سلامت باشی ... امسال هم به دید و بازدید های عید گذشت و مسافرت نرفتیم ... کلاً تو ایام عید شدیدا بد غذا شده بودی و هیچی نمیخوردی و به خاطر این مهمونی ها برنامه خواب و خوراکت ریخته بود بهم ... آخر تعطیلات  و روز 13 بدر هم  که مریض شدی که توی مطلب قبلی ( 15 و 16 ماهگی ) کامل گفتم که چی گذ...
3 ارديبهشت 1392

پارسا در 15 و 16 ماهگی

ماه 15 و 16 هم تمام شد و پارسایی من 16 ماهه شد اصلا باورم نمی شه .... ببخشید که این دفعه یه کم دیر شد و پست ماه 15 و 16 یکی شد... آخه ماه 15 که تمام شد قبل از عید  بود و همش درگیر کارای عید و خونه تکونی بودم و فرصت نشد که اینجا مطلب بذارم ... تو خونه تکونی عید خیلی کمکم کردی و همش یه تکه پارچه برمیداشتی و گردگیری می کردی همه جا رو ،و یه جارو دستی مخصوص هم داری که تا میبینیش فورا شروع می کنی به جارو کردن و اگه هم ازت بگیرمش گریه می کنی ... ایام عید از بس که بیرون می رفتیم دیگه عادت کردی و همش دلت می خواد بری بیرون و هر کسی میاد خونمون دنبالش گریه می کنی و می گی دَدَر ..هههههههه حرف زدنت هم هنوز به زبون خودت هست و با همون زبون...
2 ارديبهشت 1392